عقب نشینی تانک های ارتش و شهادت علم الهدی
اشعار واخباردرباره امام زمان
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

باسلام دراین وبلاگ سعی شده است از کتاب های معتبر احادیثی نقل شود که برای خواننده شیرین باشدواشعاری که گویای زمان حال است. امید هست که شما خواننده ی گرام از این وبلاگ لذت ببرید
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
لینک های مفید
دیگر امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 133780
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



عقب نشینی تانک های ارتش و شهادت علم الهدی
نویسنده علی کیان در جمعه 16 آبان 1393 |
 
 
 
«حماسه هویزه» اسم کتابی ست نوشته آقای نصرت الله محمود زاده که روایتی است از مقاومت شجاعانه و شهادت مظلومانه حسین علم الهدی و یاران باوفایش در هویزه. ماجرا از این قرار است که ‌در لابلای خاطرات این کتاب، به عقب‌نشینی تانک‌های لشگر 16 زرهی ارتش از میدان نبرد اشاره شده که این عقب نشینی در نهایت به محاصره‌ی حسین علم الهدی و شهادت مظلومانه او و یارانش منجر شده بود.

دقیقا براساس این ماجرای واقعی فیلمی به نام «در مسلخ عشق» توسط کمال تبریزی ساخته شد که در آن نیز به عقب نشینی تانک های ارتش جمهوری اسلامی، اشاره‌ای شده بود، اما با اعتراض سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، این فیلم توقیف  شد. به گفته خود تبریزی، ظاهرا بهانه عقیدتی سیاسی ارتش، این بود که نمایش این فیلم، روحیه‌ی نیروهای ارتش را تضعیف می‌کند!

البته امروز دلائل متعددی برای عقب نشینی تانک‌های ارتش ایران مطرح می‌شود مثل عدم هماهنگی کافی بین نیروهای ارتشی و بسیجی، قطع ارتباط بیسیم، اجرای دستور مافوق و حتی خیانت بنی صدر و برخی فرماندهان ارتش، اما به هرحال این عقب نشینی، اتفاقی بود که رخ داد و هیچ شک و شبهه‌ای هم در آن وجود ندارد و حرف ما هم به معنای زیر سوال بردن نقش ارتش جمهوری اسلامی در دفاع مقدس نیست.

چند سال قبل شبکه‌ی 2 سیما سلسله برنامه‌‌ای را به نقد و بررسی فیلم‌های کمال تبریزی همراه با نمایش آنها اختصاص داد بود که به فیلم «در مسلخ عشق» هم اشاره و قرار شد که بعد از گذشت چند سال از ساخت این فیلم، بالاخره تلویزیون آنرا پخش کند، اما شبی که قرار بود این فیلم پخش شود، بنا به دلائل نامعلومی [شاید هم معلوم] نمایش داده نشد!

بخشی از کتاب حماسه هویزه که به عقب نشینی تانک ها و نفربرهای ارتش اشاره دارد رو در ادامه مطلب بخونید...

اسماعیل را دیدم، گفت: آتیش داره هر لحظه سنگین تر می‌شه، از حمله هم خبری نیست. نمی خوای یه تماس با فرماندهی بگیری؟

به هر زحمتی بود بیسیم‌چی را پیدا کردیم. داخل یکی از سنگرها بود، گفتم: تماست با فرماندهی برقراره؟

-          آره ولی خیلی هم تعریف نداره!

-          چرا؟

-          جواب درستی نمی‌دن!

نمی‌دانم چرا تانک‌هایی که در کنار خاکریزها مستقر بودند، به عقب برگشتند و دیگر پیدایشان نشد. انفجارهای پیاپی توپ و خمپاره اجازه نمی‌داد که بالای خاکریز دوام بیاوریم. مجبور شدم به یکی از سنگرها پناه ببرم. روزعلی داخل سنگر بود. عصبانی و مضطرب گفت: وقتی معطل می‌کنن همین میشه دیگه. همون صبح زود باید پیشروی می‌کردیم.

اسماعیل پرید توی سنگر و گفت: قراره نیروهای پیاده رو یک خیز جلوتر مستقر کنن.

-          می‌خواستی بگی آتش دشمن زیاد شده.

-          بیسیم‌چی بهشون گفته ولی …

بلند شدم و از سنگر در آمدم. به بچه ها گفتم: «همه آماده بشین. مهمات به اندازه کافی بردارین … تا دستور پیشروی رسید، بلافاصله شروع می‌کنیم» … طولی نکشید که همه بچه ها از خاکریز عبور کردند و در میان دشت صاف پخش شدند. همه در انتظار تصرف اولین خاکریز دشمن بودند. پیروزی روز قبل همچنان روحیه بچه ها را بالا نگاه داشته بود.

دو هواپیمای عراقی که بالای سر بچه ها پدیدار شدند، همه را در جا میخکوب کرد. هیچکس انتظارش را نداشت. از شروع حمله این اولین باری بود که نیروی هوایی دشمن وارد عمل می‌شد. با ارتفاع پایین از بالای سر بچه ها رد شدند و به عمق جبهه نفوذ کردند و چند لحظه بعد ناپدید شدند. معلوم بود که برای شناسایی آمده‌اند و حتما دوباره برمی‌گردند.

بچه ها از جایشان بلند شدند و به پیشروی ادامه دادند. هنوز دویست متر از خاکریز فاصله نگرفته بودیم که دوباره صدای هواپیما بلند شد. همه زمین گیر شدیم. این بار هواپیماها که در ارتفاع پایین‌تر پرواز می‌کردند از بالای سرمان عبور کردند. چند لحظه بعد صدای انفجار مهیبی از پشت سرمان شنیده شد. همه فهمیدند که این آتش و صدا و دود تنها می‌تواند ناشی از انفجار توپخانه باشد. برای ادامه عملیات با فرماندهی تماس گرفتم. دستور عقب نشینی داده شد. گفتم: بچه ها سریع برگردین سر جای اول، به همه بگین برگردن.

بچه ها زیر آتش سنگین دشمن ناگزیر به عقب نشینی شدند. به خاکریزها رسیدیم. همه به سنگرها پناه بردند تا از آتش دشمن در امان باشند. ولی خاکریزها قیافه‌ی ساعت قبل را نداشت، خلوت‌ِ خلوت بود. نه از تانک، نه نفربر و نه از تجهیزاتی که تا ساعتی قبل پشت خاکریز بودند، خبری بود! اوضاع مشکوک به نظر می‌رسید. بدون اطلاع پشت بچه ها را خالی کرده بودند. علاوه بر توپ و تانک، صدای رگبار هم از نزدیک می‌آمد. خودم را به بیسیم‌چی رساندم و گفتم با فرماندهی تماس بگیرد: حمزه به ابوذر. حمزه به ابوذر اگه می شنوی جواب بده…

خبری نبود. از سنگر بیرون آمدم. صدای رگباری که از نزدیک می ‌آمد نگران کننده بود. موقعیت ما، موقعیت دشمن، علت نبودن تانک‌ها و نفربرها، هیچ چیز معلوم نبود! همین طور که به اطراف نگاه می‌کردم، صدای اسماعیل را شنیدم : زود بیا تو سنگر، خبرهای بدی می‌دن.

به داخل سنگر رفتم. تاثیر خبر ناگواری که نمی‌دانستم چه بود، در چهره همه مشهود بود. بیسیم چی گفت: نیروهای ما عقب نشستند. عرق سرد بر تنم نشست.

-          تا کجا؟

-          تا کرخه کور. گفتند که ما هم برگردیم

-          کجا برگردیم؟ چطوری؟ اگر قرار بر عقب نشینی بود، چرا …

روزعلی پرید داخل سنگر و نفس نفس زنان گفت: بچه ها، عراقی ها دارن میان. من خودم اونها رو دیدم. دارن پیشروی می‌کنن. بجنبین وگرنه همه اسیر می‌شیم…

روزعلی در حالی که سرش را پایین انداخته بود، ادامه داد: پس چرا به ما نگفتن؟ پس چرا حالا دارن می‌گن؟ حالا که تو چنگ اونها افتادیم؟ حالا که حسین باهاشون درگیر شده؟ حالا که محاصره شدیم؟ بگو دیر شده دیگه. بگو جلوشون می‌ایستیم تا نیرو برسه.

به بیسیم‌چی اشاره کردم که : ببین حاضرن نیرو بفرستند که مقاومت کنیم. بیسیم‌چی شروع کرد به ور رفتن با بیسیم: «از حمزه به ابوذر … از حمزه به ابوذر …» فرماندهی جواب نمی‌داد. حرفهای مختلفی از بیسیم شنیده می‌شد که هیچ تاثیری به حال ما نداشت: من دیگه مهمات ندارم … نفرات را به عقب بکشید … مجبورم تانک رو رها کنم … کرخه کور … عقب نشینی!

چاره‌ای جز عقب نشینی نبود. … روزعلی گفت: ولی آخه این هم درست نیست که ما هم به راحتی تسلیم دشمن بشیم. تو می‌گی چکار کنیم؟ گفتم : اگر به سمت جنوب شرقی اینجا حرکت کنیم، امید این هست که چند نفر سالم بمونن

-          اینطور که معلومه گروه حسین علم الهدی داره مقاومت می‌کنه. بیشترین فشار عراق هم از همون سمته.

اسماعیل با ناراحتی گفت: کاش ما هم با حسین علم الهدی بودیم و مقاومت می‌کردیم.

… وقتی به خاکریز رسیدم، بچه‌ها دور اسماعیل جمع شدند. حس می‌کردیم تشنه باشد، ولی زخمش اجازه نمی داد جرعه‌ای آب به او بدهیم. لبهایش خشک شده بود. گاهی از گلویش، محل اصابت گلوله، خون تازه بیرون می‌زد. یاد سحرهایی افتادم که با همین گلو قرآن می‌خواند. دوباره شروع کرد به حرف زدن، ولی نفهمیدم. جیب سمت چپش را باز کردم و آنچه را که در جیب داشت بیرون آوردم : قرآنی کوچک، عکس امام، پاکت وصیتنامه و در جیب های دیگر هم مقدار کمی پول…

یادداشت رهبر انقلاب درباره کتاب «حماسه هویزه»

بخشی از این یادداشت ها را – که سرگذشت شورانگیز و عاشقانه جمعی از جوانان انقلابی ما در میدان نبرد با دشمن متجاوز است – مطالعه کردم. درسی که این خاطره حماسه ‌آمیز و جانگداز می‌دهد، پیام جاودانه‌ای برای همه ملتها و همه نسل‌ها است. درس مقاومت مردانه انسانهای بزرگی است که اراده پولادین و قدرت والای بشری خود را به اراده الهی متصل ساختند و آگاهانه قدم در میدان فداکاری نهادند و صحنه نبرد با دشمن اسلام را با خون خود رنگین ساختند.

دو روز پیش از این عاشورای خونین، من خود در دل بیابان های جنوبی و شروقی هویزه ، این عزیزان را دیدم که شجاعانه و عاشقانه به قلب عرصه جنگ و به سوی خط تماس پیش می‌رفتند. نجهیزات ابتدایی و کمبودهای تدارکاتی و حتی دلسوزی‌ها و توصیه‌ها، در همت بلند و عزم راسخ آنان فتوری پدید نمی‌آورد و دل مومن و مشتاق و خونگرم و جوشانشان همه سختی‌ها را بر آنان هموار می‌کرد.

معجزه انقلاب و کوره‌های جنگ تحمیلی از جوانان خداجوی، انسان‌های بزرگی پدید آورده است که توکل عارفان و متانت پیران را با امید جوانان و صفای کودکان در خود جمع کرده‌اند. سراسر دوران جنگ سرشار از ماجراهای رویاگونه‌ی این راهبان شب و شیران روز است و گروه شهیدان هویزه، از برجسته‌ترین آنانند.

بی‌شک اگر لحظات پرمعنا و پرماجرای هر یک از این شهادتها ثبت می‌شد و _چنانکه در این یادداشت‌ها آمده_ به چشم می‌آمد، غنی ترین میراث معنوی برای تاریخ به جا می‌ماند. افسوس که بدین مهم، به قدری که باید، همت گماشته نمی‌شود. لذا این نوشته‌ها که در نوع خود بسیار کم نظیر است – باید قدر دانست و کوشش فراهم آورنده‌ی ان را ارج نهاد… سید علی خامنه‌ای رییس جمهوری اسلامی ایران

پی نوشت: شرح کامل محاصره دانشجویان پیرو خط امام در هویزه

لینک مرتبط:  آیا پذیرش قطعنامه 598 به امام خمینی تحمیل شد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





طراحی و کدنویسی قالب های مذهبی : شهدای کازرون
Temlate By : 1100Shahid.ir
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون